یک راز زندگی از پیر دانا
زن و شوهر جوانی که تازه ازدواج کرده بودند برای تبرک و گرفتن نصیحتی از پير دانا نزد او رفتند.
پيرمرد دانا به حرمت زوج جوان از جا برخاست و آنها را کنار خود نشاند او از مرد
پرسید: تو چقدر همسرت را دوست داری!؟
مرد جوان لبخندی زد و گفت: تا سرحد مرگ او را می پرستم! و تا ابدهمچنین خواهم بود!
و از همسرش نيز پرسید: تو چطور! به همسرت تا چه اندازه علاقه
داری!؟
زن شرمناک تبسمی کرد و گفت: من هم مانند او تا سرحد مرگدوستش دارم و تا زمان مرگ از او جدا نخواهم شد و هرگز از این
احساسم نسبتبه او کاسته نخواهد شد.
پير عاقل تبسمی کرد و گفت: بدانید که در طول زندگی زناشویی شما
لحظاتی رخ می دهند که از یکدیگر تا سرحد مرگ متنفر خواهید شد و
اصلا هیچ نشانه ای از علاقه الآنتان در دل خود پیدا نخواهید کرد.
در آن لحظات حتی حاضرنخواهید بود که یک لحظه چهره همدیگر راببینید.اما در آن لحظات عجله نکنید و بگذارید ابرهای ناپایدار نفرت از
آسمان عشق شما پراکنده شوند و دوباره خورشید محبت بر کانون
گرمتان پرتوافکنی کند.
در این ایام اصلا به فکر جدایی نیافتید و بدانید که "تاسرحد مرگ متنفر
بودن" تاوانی است که برای "تا سرحد مرگ دوست داشتن" می پردازید.
عشق و نفرت دو انتهای آونگ زندگی هستند که اگر زیاد به کرانه ها
بچسبید، این هردو احساس را در زندگی تجربه خواهید کرد.
سعی کنید همیشه حالت تعادل را حفظ کنید و تا لحظه مرگ لحظه ای از هم جدا نشوید