هر که آمد عمارتی نوساخت رفت ومنزل به دیگری پرداخت
من که از آتش دل چون خم می در جوشم
مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم
قصد جان است طمع در لب جانان کردن
تو مرا بین که در این کار به جان میکوشم
من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم
هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم
حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش
این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم
هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا
یض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم
خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست
پردهای بر سر صد عیب نهان میپوشم
من که خواهم که ننوشم بجز از راوق خم
چه کنم گر سخن پیر مغان ننیوشم
گر از این دست زند مطرب مجلس ره عشق
شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم
دل برد و نهان شد
هر دم به لباس دگر آن يار بر آمد
گه پير و جوان شد
گه نوح شد و كرد جهاني به دعا غرق
خود رفت به كشتي
گه گشت خليل و به دل نار بر آمد
آتش گل از آن شد
يوسف شد و از مصر فرستاد قميصي
روشنگر عالم
از ديده عيوب چو انوار بر آمد
تا ديده عيان شد
حقا كه هم او بود كاندر يد بيضا
ميكرد شباني
در چوب شد و بر صفت مار بر آمد
زان فخر كيان شد
مي گشت دمي چند بر اين روي زمين او
از بهر تفرج
عيسي شد و بر گنبد دوار بر آمد
تسبيح كنان شد
بالجمله هم او بود كه مي آمد و مي رفت
هر قرن كه ديدي
تا عاقبت آن شكل عرب وار بر آمد
داراي جهان شد
منسوخ چه باشد؟ نه تناسخ به حقيقت
آن دلبر زيبا
شمشير شد و در كف كرار بر آمد
قتال زمان شد
ني ني كه هم او بود كه مي گفت انا الحق
در صوت الهي
منصور نبود آن كه بر آن دار بر آمد
نادان به گمان شد
حساب به دینار ، بخشش به خروار
یک روز آن دو به در خانه ای رسیدند که صدای جروبحث از آن می آمد . پدری به پسرش می گفت که چرا جنسی را گران خریده ؟ مگه پول علف خرسه ؟ و پسر هم می گفت : من نمی دانستم که فروشنده به من این جنس را گران فروخته است . وقتی دو مرد نیکوکار صدای این پدر و پسر را شنیدند با خود گفتند : « بهتر است در این خانه را نزنیم . فکر نمی کنم کسی که با پسرش سر گران خریدن چیزی این جور دعوا راه انداخته ، چیزی برای کمک به مردم فقیر بدهد »
اما دیگری گفت : بهتر است در خانه ی این مرد را هم بزنیم شاید بعداً گلایه کند . وقتی در را زدند ، مرد با خنده از آنها استقبال کرد و برای کمک پول زیادی را داد . آنها که تعجب کرده بودند گفتند : ما سروصدای شما را شنیدیم اما اصلاً قصد فضولی نداشتیم ، ما با آن حرفهایی که شما به پسرتان می زدید اصلاً انتظار نداشتیم در این کار خیر شرکت کنید . صاحب خانه گفت : من با پسرم به خاطر خسیسی دعوا نکردم بلکه می خواستم به او حساب کتاب زندگی یاد بدهم که دیگران سرش کلاه نگذارند اما این را هم باید بیاموزد که به هنگام بخشش به نیازمندان هر چه در توان دارد ببخشد!!
از آن به بعد به آدم بخشنده ای که حساب و کتاب زندگی اش را هم دارد می گویند :
« حساب به دینار ، بخشش به خروار»
اگر حالتان خوب نیست
اگر احساس ترس میکنید
اگر از زندگی خسته شده اید
اگر خودرا تنها و بی پشت و پناه میبینید
اگر گاهی احساس درماندگی میکنید
اگر مشکلی شما را از پا در آورده
اگر احساس ناتوانی میکنید
اگر مفهوم زندگی برای شمازنده ماندنشده است
اگر فکر میکنید افسرده شده اید
یا خبر ندارید ویا فراموش کرده اید
که خداوند به شما نعمتی به نام مغز داده
اگر حالتان خوب نیست
اگر احساس ترس میکنید
اگر از زندگی خسته شده اید
اگر خودرا تنها و بی پشت و پناه میبینید
اگر گاهی احساس درماندگی میکنید
اگر مشکلی شما را از پا در آورده
اگر احساس ناتوانی میکنید
اگر مفهوم زندگی برای شمازنده ماندنشده است
اگر فکر میکنید افسرده شده اید
یا خبر ندارید ویا فراموش کرده اید
که خداوند به شما نعمتی به نام مغز داده